خاطرات طلبه ها

در این وبلاگ خاطرات طلبه ها را دنبال کنید

خاطرات طلبه ها

در این وبلاگ خاطرات طلبه ها را دنبال کنید

خاطره ای از تبلیغ در ترکمنستان


در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان سال 1373، بعد از یک سفر پرمشقت ولی موفقیت آمیز تبلیغی از بندر کراسنوودسکی (ترکمن باشی) به شهر تاریخی عشق آباد برگشتم. تصمیم داشتم برای تکمیل اطلاعاتم از آداب، رسوم و اخلاقیات مردم، با قطار سفر کنم.
سفر با قطار به علت اینکه با زبان مردم آشنایی کمی داشتم و با آداب و رسوم آنان بیگانه بودم، برایم مشکل بود; اما به امید فائق آمدن بر سختی ها و دشواری ها، مسافرت خود را با قطار شروع کردم. یکی دیگر از مشکلاتم هم کوپه بودن با افراد مست و لاابالی بود. افرادی که ده ها سال در ظلمات مارکسیستی زیسته و با آن خو گرفته اند.

ادامه مطلب ...

این است تبلیغ اسلام



یکی دو هفته پیش، جوانی به منزل ما آمد. سلام علیکم ـ و علیکم السلام.
(با یک قیافه ی حق به جانبی) بنده فلانی هستم. مبلّغ اسلامی در آمریکا.
ـ خوب بفرمایید آقا چه درس هایی خوانده اید؟
ـ هیچی، دو سه سال بعد از دیپلم یک خرده از ادبیات عربی ... یک چیزهایی خواندم، به اندازه ی یک مبلغ! (این قدر مبلغ را یک دستی می گرفت که می گفت به اندازه ی یک مبلغ چیز یاد گرفته ام!)
ـ خوب دیگر چی ...؟ از نظر خودسازی ها و ...؟
ـ (با شوخی گفت) اسلام اگر برای همه، چیز خوبی نیست برای ما که بحمدالله چیز خوبی است.
آن گاه از جیبش نوشته ای به انگلیسی درآورد که ترجمه اش این بود: «چون جناب ثقة الاسلام سبط فلان مرحوم برای تبلیغ عازم آمریکا هستند، به مؤمنین توصیه می شود از وجود ایشان استفاده کنند.»
این نوشته را داده بود به دار الترجمه ی دادگستری، ترجمه ی رسمی کرده بود و آن را در جیبش گذاشته بود ... من واقعا متأثر شدم، به او حالی کردم که تو اقلاًّ به خانه ی من اشتباهی آمده ای، گفت مرا راهنمایی کنید.
گفتم: دو راهنمایی به شما می کنم:
یکی این که: شما از خودتان درباره ی اسلام یک کلمه هم حرف نزنید، فقط حق دارید اگر برخی از نوشته های افراد صاحب نظر را به فارسی می فهمید، به انگلیسی بیان کنید.
دوم این که: سعی کن آن جا سوژه ی روزنامه های یهودی ضد اسلام نشوی. (چون هیکل خیلی خوبی برای سوژه روزنامه های ضد اسلام آنجا بود).
گفت: بله آقا! من قم بودم، طلاب جوان خیلی با علاقه پیش من می آمدند و خیلی خوشحال بودند!
گفتم: خدا آن ها را هدایت کند!

این ها تبلیغ اسلام نیست. تبلیغ اسلام راهش این است که اقلاًّ خود این آقا که پا می شود به آن جا می رود، نمونه ی عملی زندگی اسلامی باشد. راست باشد، درست باشد، با آگاهی حرف بزند، از روی ناآگاهی سخنی نگوید، نه درباره ی اسلام، نه درباره ی مکتب ها و ادیان دیگر، دغلی نکند، دکانداری نکند، بهره کشی نکند، با دیگران با رفتاری متناسب با اخلاق اسلامی رفتار کند. این است تبلیغ اسلام.


                                                          راوی: شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی

                                                                                                     منبع: معاونت تبلیغ حوزه علمیه

روستای اشرار


برای بازرسی هجرت در استان کرمان به یکی از مناطق جنوبی این استان رفته بودم. یکی از طلاب هجرت بلند مدت حوزه که فارغ التحصیل حوزه سفیران هدایت بود ، بنده و یکی از همکاران را همراهی می کرد. از کنار روستایی می گذشتیم که قبلا محل حضور اشرار مسلح بود و اینک همه ساکنان آن دست از این کار بد کشیده اند. وقتی به آنجا رسیدیم این طلبه هجرت خاطره ای را از فعالیتهای تبلیغی خود در این روستا تعریف کرد. ایشان گفتند: بنده فقط چهارسال از دروس سفیران را خوانده بودم. از یک سو حوزه سفیران هنوز اجازه تبلیغ رسمی و معمم شدن نمی داد و از سوی دیگر انگیزه تبلیغ دین و اصلاح امور مردم از طریق این حوزه به شدت در من ایجاد شده بود و منطقه جنوب که خودم نیز از همانجا بودم به شدت به مبلغ آشنا به منطقه نیاز داشت. از مدرسه علمیه درخواست کردم به من اجازه تبلیغ و ملبس شدن به لباس روحانیت را بدهند؛ ولی آنها براساس مقررات اجازه نمی دادند. آن قدر فلسفه بافی کردم و توضیح دادم که سرانجام قانع شدند به صورت موقت و برای یک دهه تبلیغی به من اجازه بدهند.

ادامه مطلب ...

پایداری در تبلیغ


در یک روز تابستانی، عازم شهر کاکا در ترکمنستان بودم. مسیر طولانی و هوا بسیار گرم بود. بیابان های خشک، شدت حرارت را دو چندان می کرد.
در آن هوای سوزان و داغ - که گویی از آسمان آتش می بارید وکسی به کسی اعتنا نمی کرد - در اندیشه وظیفه ی الهی خود بودم. وظیفه ای که هر انسان دردآشنا را به تکاپو وامی دارد و او را برای در آغوش کشیدن مشکلات آماده می سازد.

ادامه مطلب ...

اولین سفر من


مرو (ترکمنستان)
ساعت 3/30 شب است. در هوای سرد و برفی از قطار پیاده می شوم و با دلی سرشار از هیجان و شوق به شهر مرو (ماری) گام می نهم.
قرآن ها، کتاب های دینی، مهرها و سجاده هایی که همراه دارم، ساکم را سنگین ساخته است. چهره، زبان و آداب و رسوم اجتماعی این دیار برایم ناآشنا است.

ادامه مطلب ...