خاطرات طلبه ها

در این وبلاگ خاطرات طلبه ها را دنبال کنید

خاطرات طلبه ها

در این وبلاگ خاطرات طلبه ها را دنبال کنید

دعای سفره


بعد از اولین منبر شبانه و به فیض رساندن ملت! آقاسلمان - میزبانی که فقط چند سال از من بزرگتر بود -  گفت: شام را منزل یکی از اهالی روستا مهمان هستیم. این برنامه، شب‌های بعد هم بود که هر شبی جایی خراب می‌شدیم البته با دعوت قبلی (یعنی اخلاقی خراب می‌شدیم). بین راه آقاسلمان گفت: دعای سفره را فراموش نکنید! گفتم: چقد راهه تا خونه؟ گفت: چند دقیقه‌ای میشه. خدا رو شکر کردم و شروع کردم توی ذهنم به سرچ زدن دعا.

چیزی یادم نیامد، از تمام استعداد داشته و نداشته‌ام کمک گرفتم تا دعایی سرهم کنم و الا همان شب اولی از روستا پرتم می‌کردند بیرون! موقع شام همه به فکر طعم غذا بودند و من به فکر طعم دعایی که قرار است بعد از شام خوانده شود. شام تمام شد. همه زل زدند به من و من هم زل زدم به آنها! چون دعای سفره مشهـور  - نه همه دعاهای سفره - هیچ سندی ندارد و ظاهرا بافته شده توسط یک شخص خوش ذوق بوده، من هم ذوق نداشته‌ام را به خرج دادم و چند خطی بافتم:«اللهم أکثر البرکة فی هذه المائدة» کسی چیزی نگفت. گفتم بگویید آمین و ادامه دادم «اللهم ... ».


                                                               خاطره از وبلاگ طلبه ای از نسل سوم

نظرات 2 + ارسال نظر
بنده خدا جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:29

سلام
عالی بود خداکنه که هممون نعمتهای خدا روشکرکنیم فقط به فکر خوردنش نباشیم کمی هم دران نعمتها تامل کنیم

طلبه ای از مشهد غا یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:45

عالی بود یاعلی

ممنون که سر زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد